گر ز خود و عقل خود یکدو نفس رستمی


دست و دل و پای عشق هر دو بهم بستمی

رو بخدا کردمی دل بخدا دادمی


رسته ز کون و مکان نیستمی هستمی

پی بازل بردمی آب بقا خوردمی


عمر ابر بردمی دست فنا بستمی

با همهٔ بی همه، هم همهٔ نی همه


از همه بگسستمی با همه پیوستمی

دل ز جهان کندمی رسته ز هر بندمی


از پل دوزخ چه باد رفتمی و جستمی

از درکات جحیم با خبر و بی خبر


در عرفات نعیم سر خوش بنشستمی

باده شراب طهور آن می غلمان و حور


منزل قصر بلور امن و امان نشتمی

باده نوشیدمی خرقه فروشید می


حله بپوشید می تاج و کمر بستمی

فیض ز دامانم ار دست فراداشتی


نی دل او خستمی نی شده پا بستمی